داشتم فکر میکردم دیدم WooOow

کلی چیز این وسط عوض شده!

عادت های زیادی داشتم که همه عوض شدنو باعث شده لبخند بیاد رو لبم!

من یه آدمی بودم که هیچ وقت شب درس نمیخوند!چون بنظرش روز گیراییش خیلی بیشتر بود!الان همه چی عوض شده!هر وقت بیدار باشم میتونم و میخونم!

من یه آدمی بودم که همش با آدم ها درس میخوندم و تمرین حل میکردم!ولی الان شرایط جوریه که مجبورم تنه تمرکز کنم رو سوالا :)

به جز داستان کرونا و این فاصله های اجتماعی که پدید اومده ، داستان معده دردم باعث شده تا چند چیز دیگه اتفاق بیافته!

من دو تا سس رو خیلی دوست داشتم!یکی مایونز یکی هم فلفل! که روزای اول که برگشتم دزفول بخاطر تغییر اب و هوا همش جوش میزدم و مجبور شدم که سس سفید رو کنار بزارم!

الانم که سس فلفل رو!

عاشق چایی ام با قنــــد! ولی خب اول که قند و شکر رو حذف کردم هم به خاطر مسپله ی چاقی هم اینکه انقد زنداداشم نصیحتم کرد خوب نیست و اینابعدم الان که بخاطر درد معدم کلا چایی ، قهوه کاپوچینو و هر چیزی کافیین دار دیگه مثل نوشابه و دلستر و همه چی رو قط کردم :////

به جاش دمنوش گل محمدی و دارچین میخورم !! که اونم باز ضفای خاص خودشو داره :)))

به جای نبات و شیکر و این داستانا فقط از عسل استفاده میکنم! :/ 

و جای خوردن کیک شکولاتی با خامه! دارم بیسکویییت کشمشی مامان پز میخورم 

واقعا این زندگی با  من چه کرررد؟ :))))

جالبه انگار این داستانا بهانه ای شد تا بیشتر حواسم به خودم باشه!شاید واقعا نیازه بعضی اوقات یه سری چیزا رو عوض کرد :)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها